NO TREASON

LOVE FOR IRAN

 ذهن انسان احمق مانند مردمک چشم است

هر چه نور بیشتر بتابانی تنگ تر می شود . . 

+نوشته شده در چهار شنبه 2 اسفند 1391برچسب:,ساعت11:44توسط مقداد | |

 

در این دیار خسته کش دیگر بریده نفسم

هرچه تلاش میکنم به ارامش نمیرسم

دراین دیار خسته کش وجود من بیهوده شد

ارثیه های عاطفی اینجا ازمن ربوده شد

روز نفس نفس زنان رو به سراب میروم

خشک گلو و تشنه لب به عشق اب میروم

شب که به خانه میرسم شکسته بال و خسته جان

در غم فردای دگر باز به خواب میروم

از تن خشک شاخه گل توقع جوانه نیست

اسب نفس بریده را طاقت تازیانه نیست

از گل چهره سوخته طراوتی طلب نکن

برای رفع تشنگی تکیه به تشنه لب نکن

فرشته نجات من دیر به ما رسیده ای

کهنه شده است ضخم ما کوشش بی سبب نکن

+نوشته شده در چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:,ساعت21:39توسط مقداد | |

 

عاقبت ما کشتی دل را به دریای جنون انداختیم

عاقبت عشق زمینی را به عشق آسمانی باختیم

تا رها گردیم از دلواپسی در ان سوی خط زمان

ما در عرش کبریایی خانه ای از جنس ایمان ساختیم

با توام ای مهربانم ای تو خورشید فروزان

من شبم شب را بسوزان

کوچه کم با قطره بودن راهیم کن سوی دریا

عاقبت باید رها شد روزی از زندان دنیا

سیر در دنیای معنا بی زمان وبی مکان

وصل در عین جدایی زندگی با جانه جان

عاشقان در شوق پروازن ازین خاکیان

چونکه باشد پای یک عشق خدایی در میان

+نوشته شده در چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:,ساعت21:36توسط مقداد | |

 

انقده دوست دارم که وقتی دستات و میگیرم

 

 

 

فکر اینم که چه جوری جلو اشکام و بگیرم

 

 

 

حتی بدتر از روزا یی که نبودت و   کشیدم

 

 

 

فدای نگاه پاکت که یه روز خوش ندیدم

 

 

 

عکست گوشه این اتاق رویای بی تو خط خطی

 

 

 

خیال رفتن ندارن این غصه های لعنتی

 

 

 

عطرت هوام و میبره به خاطرات کودکی

 

 

 

ساعت رفتن دل پر به اشکای یواشکی

+نوشته شده در چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:,ساعت21:28توسط مقداد | |

 

از ان زمان که ارزو  چو نقشی از سراب شد

 

تمام جست و جوی دل  سوال بی جواب شد

 

نرفته کام تشنه ای به جست و جوی چشمه ها

 

خطوط نقش زندگی چو نقشه ای بر اب شد

 

چه سینه سوز ابها که خفته برلبان ما هزار گفتنی به لب اسیر بی جواب شد

 

نه شور عارفانه ای نه شوق شاعرانه ای قرار عاشقانه ام شتاب در شتاب شد

 

نه فرصت شکایتی نه قصه و روایتی تمام جلوه های جهان چو ارزو به خواب شد

 

نگاه منتظر به در  نشسته و عمر شد به سر نیامده به خود دگر که دوره شباب شد

+نوشته شده در چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:,ساعت21:27توسط مقداد | |

 

زیر لب میگفتیم لعنت به این زمستون
 
یادم میاد یه روز و روزگاری
 
واسه هم می نوشتیم رودرختا یادگاری
 
همه درختارو بریدن همه شاخه هاش و چیدن
 
با جدایی بین ما نفسی راحت کشیدن
 
یه شبی سردو سیاه بود
 
اسمون بدون ماه بود
 
روزگار با عشق ما یه رفیق نیمه راه بود
 
رفتی دنیا بی وفا شد زندگی دشمن ماشد
 
قصه تلخ عشق ما قصه عشق عاشقا شد
 
یادم میاد بیداری های شبونه
 
واسه هم می نوشتیم نامه های عاشقونه
 
دلامون خونه ی درده زندگی تاریک و سرده.
 
ای وای وای برما اون روزا دیگه برنمیگرده
 
نه دیگه بر نمیگرده....
 
عجب شبی بود شب آخر شبی که رفتی سفر
 
شبی که یادم نمیره صد دفه مردم تا سحر
 
یادم میاد شب آخر و بسته بودم پشت در و بهت میگفتم که نرو فراموش کن این سفر و
 
یادم میاد شب سرد زمستون
 
ما باهم می رفتیم تو خلوت خیابون
 
 تو نم نمای بارون ما با چشای گریون
 
زیر لب میگفتیم لعنت به این زمستون

+نوشته شده در چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:,ساعت21:25توسط مقداد | |

 

منم مثل تو مات این قصه ام

 

 

توام مثل من امشب و دعوتی

 

 

درست تو همین ساعت و ثانیه

 

 

سزاوار زیباترین رحمتیم

 

 

تواین حس و حال عجیب و غریب

 

 

دو تا بال میخوای که رو شونته

 

 

تو از هر مسیری بری میرسی

 

 

تواز هر دری بگذری خونته

 

 

ازین سفره ها معجزه دور نیست

 

 

ببین دست دنیا تو دست منه

 

 

دعامیکنم تا اجابت بشه

 

 

دعا میکنم چون دلم روشنه

 

 

من از عشق بارون به دریا زدم

 

 

به بارون و به اسمون دعوتیم

 

 

چه مهمونی باشکوهی شده

 

 

تواین لحظه هایی که  هم صحبتیم

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:,ساعت21:14توسط مقداد | |

 

ای از عشق پاک من همیشه مست
 
من تو را اسان نیاوردم بدست
 
بارها این کودک احساس من
 
زیر باران های اشک من نشست
 
من تورا اسان نیاوردم بدست
 
در دل اتش نشستن کار اسانی نبود
 
راه را بر اشک بستن کار اسانی نبود
 
با غروری همقد و بالای بام اسمان
 
بارها در خود شکستن کار اسانی نبود
 
بارها این دل به جرم عاشقی
 
زیر سنگینی بار غم شکست
 
من تورا اسان نیاوردم بدست
 
در بدست اوردنت بردباری ها شده بی قراریها شده شب زنده داری ها شده
 
در بدست اوردنت پایداری هاشده
 
باظلم و جور روزگار سازگاری ها شده
 
ای از عشق پاک من همیشه مست
 
من تورا اسان نیاوردم بدست
 
بارها این کودک احساس من
 
زیر بارانهای اشک من نشست
 
من تورا اسان نیاوردم بدست

+نوشته شده در چهار شنبه 23 شهريور 1390برچسب:,ساعت20:37توسط مقداد | |

چه صدف ها که به دریای وجود
 سینه هاشان ز گهر خالی بود
ننگ نشناخته از بی هنری
 شرم ناکرده از این بی گهری
 سوی هر درگهشان روی نیاز
همه جا سینه گشایند به ناز
زندگی دشمن دیرینه من
چنگ انداخته در سینه من
روز و شب با من دارد سر جنگ
هر نفس از صدف سینه تنگ
دامن افشان گهر آورده به چنگ
وان گهرها ... همه کوبیده به سنگ

+نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت22:24توسط مقداد | |

 


 

صدای همهمه می‌آید.
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم.
و رودهای جهان رمز پاک محو شدن را
به من می‌آموزند،
فقط به من.
و من مفسر گنجشک‌های دره گنگم
و گوشواره عرفان نشان تبت را
برای گوش بی آذین دختران بنارس
کنار جاده «سرنات» شرح داده ام.
به دوش من بگذار ای سرود صبح «ودا»ها
تمام وزن طراوت را
که من
دچار گرمی گفتارم.
و ای تمام درختان زیت خاک فلسطین
وفور سایه خود را به من خطاب کنید،
به این مسافر تنها، که از سیاحت اطراف "طور" می آید
و از حرارت "تکلیم" در تب و تاب است.

 

+نوشته شده در یک شنبه 26 تير 1390برچسب:,ساعت22:16توسط مقداد | |

همون که فکر نمیکردیم نموندش

دیدی رفت و دل مارو سوزوندش

دیدی عشقی نبود در تار و پودش

دیدی گفت عاشقه عاشق نبودش

امشب همه جا حرف از اسمون و مهتابه 

تمومه خونه ها بیدار این خونه فقط خوابه

توکه رفتی هوای  خونه تب داره

داره از در و دیوارش غم عشق تو می باره

دارم میمیرم ازبس غصه خوردم

بیا برگرد تا از عشقت نمردم ..

همون که فکر نمیکردیم نموندش

دیدی رفت و دل مارو سوزوندش

حیاط خونه دل گیره درختا همه خاموشن

بجای کفتر و گنجیشک  کلاغای سیاه پوشن

چراغ خونه خوابیده توی دنیای خاموشی

دیگه ساعت رو طاقچه شده کارش فراموشی

 دیگه بارون نمی باره اگرچه ابر بسیاره

توکه نیستی تو این خونه دیگه  عاشفته بازاره

 تمومه گلا خشکیدن مث خوار بیابونا

دیگه از رنگ و رو رفته کوچه و خیابونا

امید وشوق و دل گرمی همه رفته ازین خونه

بی تو زندگی سخته اما مردن چه اسونه

+نوشته شده در جمعه 24 تير 1390برچسب:,ساعت18:15توسط مقداد | |

زیر گنبد کبود قصه گوی عاشقی زندونی بود

 قصه هاش قصیده بود غصه هاش رسیده بود

خط خطی روجزوه هاش پاپتی شاه و گداش

همه سر در گم و گیج همه پوچ و همه هیچ

  زیر گنبد کبود قصه گوی عاشقی زندونی بود

تو تموم قصه هاش لابه لای غصه هاش

رنگ آفتابش پریده ست پشت رستمش خمیده ست

کوچه هاش پس کوچه دارن اما هیچ رهگذری نیست

بس که دیواراش بلنده کسی چشمش به دری نیست

قصه گو قصه رو واداد همرو تو قصه جا داد

روی چشماش و گرفت اما چشماش کور نمی شد

همرو تو قصه جا داد اما قصه ش جور نمی شد

 شهر قصه رو شلوغ کرد پر از راست و دروغ کرد 

قصه گو قصه رو واداد همرو تو قصه جا داد

تکسوار اسبش و بردن پهلوون  حقش و خوردن

ارزوی مادرا رو جوونا به خاک سپردن

تکسوار پای پیاده پهلوون حق شو داده 

 دیگه قصه ش مهربون پریاش ابرو کمون

نه اسارتی به راه نه اسیری ته چاهه

زیر گنبد کبود قصه گوی عاشقی زندونی بود

روی چشماش و گرفت اما چشماش کور نمی شد

همرو تو قصه جا داد اما قصه ش جور نمی شد

خنجراش برنده نیستن ببراشم درنده نیستن

باغچه ها بی باغبون کفترا بی اب و دون

عاشقا خونه به دوش در کمین می فروش

شهر قصه رو شلوغ کرد پر از راست و دروغ کرد

الغرض اخر کار توی زنودن پای دار.......

+نوشته شده در جمعه 24 تير 1390برچسب:,ساعت2:8توسط مقداد | |

+نوشته شده در چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:,ساعت23:9توسط مقداد | |

بی شک ترانه هایم بوی غم  میدهند

اما دلم خوش است به نوری که ازدریچه احساسم سو سو میکشد

و مرا به سفیدی ها میخواند

باور کن رفیق هم بغض

هیچ نعمتی والا تر از احساس نیست

و حتی غم میتواند

پنجره ای بسوی حقیقت باشد

نقطه چین را باور کن

و تا ابد عشق را

خدارا نفس بکش

 

 

+نوشته شده در چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:,ساعت22:25توسط مقداد | |

هرچه  کنی بکن نکن ترک من ای نگار من

 هرچه بری ببر مبر سنگ دلی به کار من

هرچه دهی بده  مده زلف به باد ای سنم 

هرچه نهی بنه منه پای به رهگذار من

هرچه کشی بکش مکش باده به بزم مدعی

هرچه خوری بخور مخور خون من ای نگارمن

هرچه روی برو مرو راه خلاص دوستی

هرکه زنی بزن مزن بهله به روزگار من

هرچه کشی بکش مکش صید حرم که نیست خوش

هرچه شوی بشو مشو تشنه به خون زارمن

+نوشته شده در چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:,ساعت22:8توسط مقداد | |

دلم برات تنگ شده

چشام چه بی رنگ شده

نذار به پات بیوفتم

دوباره برگرد

میاد اون لحظه که هرجا نفسام بوی تو داره

دلم در انتظاره دوباره برگرد دوباره برگرد

یروز از کاری که کردی پشیمون میشی

از جدایی منو درد غمش پریشون میشی

حالا دنیا واسه تو مستی و گرمی داره

یه روز از باده این مستی تو گریون میشی

برگرد دوباره برگرد

+نوشته شده در چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:,ساعت21:29توسط مقداد | |

رویه سردریه خونه گلای  یاس بهاری

یادته ازم گرفتی گفتی واسه یادگاری

لای دفترت گذاشتی اسممو زیرش نوشتی

گفتی تا آخر عمرت اونارو نگه میداری

عمریه رو سردریمون گل یاس میاد و میره

اما هیچکی تو دل ما  جاتو هیچوقت نمیگیره

روزای رفترو امروز همرو مرور میکردم

ازتوی اون کوچه بازم دوباره عبور میکردم

انگاری دل دیگه رفته توی  اون کوچه کسی نیست

رو گلای یاس خونه دیگه اون عطر قدیمی نیست

بگو تو این همه سالها مثل من کسی و دیدی

به کسی عاشق تر ازمن به جای دنیا رسیدی

من و کوچه  چشم براتیم ما هنوز هم بازیاتیم

هرجای دنیا که باشی توی هر رویا باهاتیم

+نوشته شده در چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:,ساعت20:58توسط مقداد | |

توی قلبت جایی واسم نیست

نمیگم کسی و داری اما دیگه باورم شد که میخوای تنهام بذاری 

دیگه دستات و ندارم دیگه چشمات ماله من نیست

اون نگاه جست و جوگر این روزا  دنبال من نیست

نمیگم داری میگردی دنبال ی عشق تازه

اما کوله بارو بستی در به روی کوچه بازه

تو میری من نمیدونم که گناه من چی بوده

 اما هر دلیلی باشه واسه رفتن تو زوده..

چی بگم من از درونم تو همه چی رو میدونی

همه هیرتم ازینه چرا پیشم نمی مونی

من هنوزم نمیدونم تو مسافر کجایی

نمیدونم کجا میری توی قرن بی وفایی..

 

+نوشته شده در یک شنبه 19 تير 1390برچسب:,ساعت18:30توسط مقداد | |

 

زندگي يعني بازي.

سه ، دو ، يک … سوت داور............ بازي شروع شد!!!

دويدي ، دست و پا زدي ، غرق شدي ، دل شکستي ، عاشق شدي ، بي رحم شدي ، مهربان شدي… بچه بودي ، بزرگ شدي ، پير شدي سوت داورــــــ0?ــــــــــ بازي تمام شد... زندگي را باختي

اشکاتو پاک کن همسفر گاهي بايد بازي رو باخت اما اينو يادت باشه باز مي شه زندگي رو ساخت

 

 

 

 

+نوشته شده در پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:,ساعت20:0توسط مقداد | |

هرگز گمان نكن كه اين واژه را 
در وادي آوازهاي من خواهي شنيد 
تنها مي نويسم بيا 
بيا و لحظه يي كنار فانوس نفس هاي من آرام بگير 
نگاه كن 
ساعت از سكوت ترانه هم گذشته است 
اگرنگاه گمانم به راه آمدنت نبود 
ساعتي پيش 
اين انتظار شبانه را به خلوت ناب خواب هاي تو مي سپردم 
حال هم 
به چراغ همين كوچه ي كوتاه مان قسم 
بارش قطره يي از ابر باراني نگاهم كافي ست 
تا از تنگه ي تولد ترانه طلوع كني 
اما 
تو را به جان نفس هاي نرم كبوتران هره نشين 
بيا و امشب را 
بي واسطه ي سكسكه هاي گريه كنارم باش 
مگر چه مي شود 
يكبار بي پوشش پرده ي باران تماشايت كنم ؟ 
ها ؟ چه مي شود

 

+نوشته شده در سه شنبه 14 تير 1390برچسب:,ساعت16:5توسط مقداد | |

به جرم عاشقی در زندان دلتنگی ها اسیرم



به جرم دوست داشتن آخر در اینجا میمیرم

+نوشته شده در سه شنبه 14 تير 1390برچسب:,ساعت16:4توسط مقداد | |

 

 

به عشق تو زنده ام ، این را بدان که هر جا هستی با خاطرات تو زندگی میکنم.



به عشق تو عاشقم ، به امید تو زنده ام ، بدون تو میمیرم
.

+نوشته شده در سه شنبه 14 تير 1390برچسب:,ساعت16:3توسط مقداد | |

 

تا تو هستی ، زندگی آرام است ، قلبم در انتظار لحظه باریدن باران است


که با تو در زیر بارانی که همیشه باریدنش برایم آرزوست قدم بزنم


تا باران بشوید ترس را از وجود من ،

 
تا باران عاشقانه تر کن این لحظه ی عاشقانه ی من

+نوشته شده در سه شنبه 14 تير 1390برچسب:,ساعت16:1توسط مقداد | |

تو نیستی و خیالت منو تنها نذاشته

هنوز عشقی پس از تو تو قلبم پا نذاشته

نه شور زندگی هست نه یک عشق دوباره

ازون روزیکه رفتی همش بارون میباره

دلم از تو چه پنهون هنوز در انتظاره

بدون عاشق به جز عشق تمنایی نداره

بیا همراز من باش که من سرشارم ازتو

فقط یک لحظه دیدیار توقع دارم ازتو

ندارم شوق پرواز روبال گرم آواز

تو میلاد یک عشقی بیا تا گل کنم باز

دوست دارم تورو ای نازنین هرجا که باشی

چه بایادم بمونی و چه از یادم جداشی

دوست دارم و نذار شرمنده این دل بمونم

سرافرازم کن از عشقی که دارم مهربونم

+نوشته شده در سه شنبه 14 تير 1390برچسب:متن شعر سعید پورسعید,ساعت15:41توسط مقداد | |

رسم زندگی این است روزی کسی را دوست داری و روز بعد تنهایی به همین سادگی او رفته است و همه چیز تمام شده مثل یک مهمانی که به آخر می رسد و تو به حال خود رها می شوی چرا غمگینی ؟ این رسم زندگیست پس تنها آوازبخوان

 

 

 

 

 

 

 

 

 

+نوشته شده در سه شنبه 14 تير 1390برچسب:,ساعت15:24توسط مقداد | |